انواع شعر عاشقانه مولانا و حافظ برای همسر و عشق 🌿​👩🏻‍❤️‍👨🏻​🎵

شعر را می‌توان زیباترین و گیرا‌ترین حالت ابراز عشق برشمرد. تمامی آن‌چه که قرار است در قالب جملات جای گرفته و به عنوان جملات عاشقانه به معشوق گفته شود را می‌توان در قالب یک بیت شعر گنجانده و تاثیری فزون‌تر را نیز احساس کرد. در میان شعرای نام آشنای ایران نام شعر عاشقانه مولانا ، حافظ و سعدی همواره در صدر شعرهای عاشقانه و عارفانه قرار می‌گیرد.

در این مقاله قصد داریم تا چندی از ابیات عاشقانه و زیبای این شعرا را با هم بخوانیم. برای نگاهی به شعر عاشقانه مولانا ، شعر عاشقانه کوتاه و شعر عاشقانه حافظ با ما همراه باشید.

شعر عاشقانه مولانا

شعر عاشقانه کوتاه

شعر عاشقانه مولانا

مولانا را با شعرهای عارفانه‌اش می‌شناسند. مولانا از شعرای قرن هفتم بوده که علاوه بر دنیای شعر و ادب سابقه‌ دیرین در عرفان و سلوک داشته است. همین امر نیز سبب شده تا شعرهایش حال و هوای عرفانی و خداگونه داشته باشد. با این حال در میان چندین هزار بیت شعری که این عارف سروده است، می‌توان مجموعه‌ای از اشعار عاشقانه را گرد هم آورد. ابیات زیر را می‌توان جزو زیباترین شعر عاشقانه مولانا دانست.

در بیان ناید جمال حال او

هر دو عالم چیست عکس خال او

چونک من از خال خوبش دم زنم

نطق می‌خواهد که بشکافد تنم

🍃💗🍃

ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت

گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت

چون چنین است صنم پند مده عاشق را

آهن سرد چه کوبی که وی از پند گذشت

تو چه پرسیش که چونی و چگونه است دلت

منزل عشق از آن حال که پرسند گذشت

🍃💗🍃

گفت لیلی را خلیفه کان توی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت خامش چون تو مجنون نیستی

🍃💗🍃

چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها

بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها

چنان که آب حکایت کند ز اختر و ماه

ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها

هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد

که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها

میان صد کس عاشق چنان بدید بود

که بر فلک مه تابان میان کوکب‌ها

خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق

اگر چه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها

🍃💗🍃

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم

و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او

و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب

این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست

و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود

و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد

و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

🍃💗🍃

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو

چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل

یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

🍃💗🍃

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم

چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را

ز همه خلق رمیدم ز همه باز رهیدم

نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را

ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم

چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را

چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم

چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را

چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را

چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را

چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی

خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را

‌ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی

چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را

‌جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق

چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را

‌به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو

همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را

‌ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان

دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را

‌منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را

منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

‌غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن

هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را

‌بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را

بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

🍃💗🍃

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من

تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

🍃💗🍃

دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در بین گفت من و شنود من

🍃💗🍃

گر بيدل و بي‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم

در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم

پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم

ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم

رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم

اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم

تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم

هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم

در مذهب بي‌کيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم

اي صاحب صد دستان بي‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم

🍃💗🍃

بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو، بی تو به سر نمی‌شود

🍃💗🍃

ای در دل من، میل و تمنا، همه تو

وندر سر من، مایه سودا، همه تو

هر چند به روزگار در می‌نگرم

امروز همه تویی و فردا همه تو

شعر عاشقانه مولانا

🍃💗🍃

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضه اومید تویی راه ده ای یار مرا

روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا

این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

🍃💗🍃

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

🍃💗🍃

یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد

صد جان به فدای عاشقی باد ای جان

🍃💗🍃

ای شده از جفای تو جانب چرخ دود من

جور مکن که بشنود شاد شود حسود من

بیش مکن تو دود را شاد مکن حسود را

وه که چه شاد می‌شود از تلف وجود من

تلخ مکن امید من ای شکر سپید من

تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من

دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی

باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من

خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای

درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من

جان من و جهان من زهره آسمان من

آتش تو نشان من در دل همچو عود من

جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم

هیچ نبود در میان گفت من و شنود من

🍃💗🍃

عشقی دارم پاکتر از آب زلال

این باختن عشق مرا هست حلال

عشق دگران بگردد از حال به حال

عشق من و معشوق مرا نیست زوال

🍃💗🍃

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم

کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست

گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

🍃💗🍃

سیر نمی شوم ز تو، ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن، نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم، گرچه درون آتشم

چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

🍃💗🍃

گر بيدل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم

در مجلس حيرانی ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو می دانی ، آهسته که سرمستم

پيش آی دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
ای دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم

ساقي می جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم

رندي و چو من فاشی ، بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی ؟ آهسته که سرمستم

اي می بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم

تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم

هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم

در مذهب بی‌کيشان بيگانگی خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان بیگاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم

🍃💗🍃

بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه‌ست خوشتر در خامشی بیان‌ها

🍃💗🍃

شعر عاشقانه مولانا

🍃💗🍃

من از عالم تو را تنها گزیدم

روا داری که من غمگین نشینم؟

🍃💗🍃

من آنِ توام، مرا به من باز مده

🍃💗🍃

همه را بیازمودم، ز تو خوش ترم نیامد

🍃💗🍃

مرا عهدیست با شادی

که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان

که جانان جان من باشد

🍃💗🍃

هر موی زلف او یکی جان دارد

ما را چو سر زلف پریشان دارد

دانی که مرا غم فراوان از چیست

زانست که او ناز فراوان دارد

🍃💗🍃

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

🍃💗🍃

از آتش عشق در جهان گرمی‌ها
وز شیر جفاش در وفا نرمی‌ها

زان ماه که خورشید از او شرمنده‌‌ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمی‌ها

🍃💗🍃

بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
رمه خفتست همی‌گردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

شعر عاشقانه مولانا

🍃💗🍃

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

🍃💗🍃

جــنگ‌هـای خلق، بهر خوبی است

بــرگ بی‌بــرگی، نشان طوبی است

خشم‌هــای خلـق، بهـر آشتی است

دام راحــت دایمــاً بـی راحتی است

هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود

هــــر گـــله از شـکر آگــه می‌کند

جنـــگ‌ها می آشتـی آرد درســـت

مـــارگیـر از بهــر یــاری مار جست

🍃💗🍃

جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مرا

جان می‌دهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا

🍃💗🍃

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

🍃💗🍃

اندر دل بی‌وفا غــم و ماتم باد

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غـم که هزار آفرین بر غم باد

🍃💗🍃

آنکس که ترا دید و نخندید چو گل

از جان و خرد تهی‌ست مانند دهل

گبر ابدی باشد کو شاد نشد

از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل


مقاله کارت دعوت دیجیتال و مزایای استفاده از آن

شعر عاشقانه مولانا

شعر عاشقانه حافظ

شعر عاشقانه کوتاه

نام حافظ با نام عشق عجین شده است. حافظ را می‌توان محبوب‌ترین شاعر ایرانی قرن هشتم دانست که اشعار عاشقانه‌ او بعد از گذشت چندین قرن همچنان حال و هوای عشق را به مخاطب منتقل می‌کند.

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

🌿​💕​🌿​

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

🌿​💕​🌿​

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را

🌿​💕​🌿​

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

شعر عاشقانه حافظ

🌿​💕​🌿​

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق‌چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح‌الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

🌿​💕​🌿​

بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز

آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم

🌿​💕​🌿​

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

🌿​💕​🌿​

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

🌿​💕​🌿​

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

🌿​💕​🌿​

ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند

دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

🌿​💕​🌿​

هوا خواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

که هم نادیده می‌دانی و هم ننوشته می‌خوانی

شعر عاشقانه حافظ

🌿​💕​🌿​

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام

تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

🌿​💕​🌿​

    جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

🌿​💕​🌿​

    هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

🌿​💕​🌿​

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس

که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس

کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد

که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس

🌿​💕​🌿​

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

🌿​💕​🌿​

زلف بر باد مَدِه تا ندهی بر بادم

ناز بُنیاد مَکُن تا نَکَنی بنیادم

مِی مَخور با همه کس تا نخورم خونِ جگر

سر مَکَش تا نَکَشَد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مَکُن تا نَکُنی در بندم

طُرِّه را تاب مده تا ندهی بر بادم

یارِ بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم

غمِ اغیار مخور تا نَکُنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کُنی از برگِ گُلم

قد برافراز که از سرو کُنی آزادم

شمعِ هر جمع مَشو ور نه بسوزی ما را

یادِ هر قوم مَکُن تا نَرَوی از یادم

شهره شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه

شورِ شیرین مَنما تا نَکُنی فرهادم

رحم کن بر منِ مِسکین و به فریادم رَس

تا به خاکِ درِ آصف نَرِسَد فریادم

حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربندِ توام آزادم

🌿​💕​🌿​

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

شعر عاشقانه حافظ

🌿​💕​🌿​

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم

🌿​💕​🌿​

چو لعل شکرینت بوسه بخشد
مذاق جان من ز او پر شکر باد

مرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر باد

و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگس تو می‌بینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

🌿​💕​🌿​

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

🌿​💕​🌿​

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

🌿​💕​🌿​

دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم

عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

🌿​💕​🌿​

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر

نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست

🌿​💕​🌿​

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت


مقاله طالع بینی ازدواج اسفند ماه با سایر ماه‌ها

زیباترین شعر عاشقانه مولانا و شعر عاشقانه حافظ از نگاه شما کدام است؟

شعر را می‌توان زیباترین شیوه‌ ابراز عشق دانست. تمامی واژگانی که باید در کنار هم قرار گیرند تا مقصود را به معشوق برساند را می‌توان در قالب یک بیت شعر و با تاثیری فزون‌تر به معشوق رساند. پس در راه عشق شعر را دست کم نگیرید.

شما تا چه حد با شعر عاشقانه مولانا آشنایی دارید؟ به نظرتان زیباترین و رومانتیک‌ترین شعر عاشقانه حافظ کدام است؟ آیا شما خودتان شاعر شعر عاشقانه کوتاه هستید یا تجربه سرودن شعر را دارید؟ انتخاب شما کدام شعر از اشعاری است که ما به آن پرداختیم؟ از سلایق، احساسات و دانسته‌های ادبی خود برای سوریتو بنویسید و این متن را برای دوستان شعردوست خود بفرستید.

Share on telegram
Telegram
Share on whatsapp
WhatsApp
Share on email
Email

نوشته های مشابه

‫11 دیدگاه ها

  1. سلام من سالهای قبل شعرههیی میسرودم الان دیگر نه وقتش را دارم و نه حالش را ولی برای شاعران نو و قدیم ارزوی بهروزی دارم

  2. در این دنیای بی حالی خوش به حالتون . آفرین به شمایی که به فکر خوشحال کردن مردمید.

    1. کاین عشق گرفتاریِ بی‌هیچ دواست
      درمان غم عشق نه بُخل و نه ریاست
      در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

  3. درودبرشما.ممنون که خوشه چینی کردیدو شعرهای عاشقانه دو شاعر ارزشمندجهانی را در یک بستر قراردادید تا بقیه عزیزان بتونندبرای تحقیق از آن بهره مندشوند.خیلی ممنون وسپاسگزار از لطف شما🤲🙏🌷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا